قدرت صمدی میخواهد نماینده مجلس شود، اما به بیاحتیاطی و تصمیمگیریهای خودسرانه مشهور است. او تصمیم میگیرد بهترین راه پیش رویش مذاکره با گروهها و سیاستمداران مختلف باشد، اما هیچکس او را جدی نمیگیرد تا اینکه پای او به یک ماجرای مشهور و جنجالی گره میخورد.
در ماجرایی پر از شوخی و شگفتی، باب اسفنجی و پاتریک بهطور تصادفی وارد سفری عجیب در زمان میشوند. آنها خود را در دورههای مختلف و موقعیتهای خندهداری مییابند که
زوجی اهل حومه شهر، کیتلین و میگل، پالیِ به ظاهر شیرین را برای مراقبت از نوزاد تازه متولد شدهشان استخدام میکنند. اما انگیزههای واقعی پالی ربطی به خواندن لالایی ندارد...
پس از یک حملهی تروریستی در مرکز شهر لسآنجلس، شش مأمور دولتی در یک پناهگاه فوقامن به دام میافتند و درمییابند که برای زنده ماندن، تنها نباید از دشمن بیرونی بترسند، بلکه باید از خیانتکاری که ممکن است در میان خودشان باشد نیز هراس داشته باشند.
در جهانی که دستخوش تغییرات اقلیمی شده است، یک جامعه آرمانی زندگی را بهینه میکند، از جمله ارزیابیهای والدین. یک زوج موفق طی هفت روز توسط یک ارزیاب مورد بررسی دقیق قرار میگیرند تا تناسب آنها برای فرزندآوری مشخص شود.
وقتی گذشتهاش و بدهیهایش گریبانش را میگیرند، یک قمارباز بزرگ که در ماکائو پنهان شده، با روحی همجنس و همدل روبهرو میشود؛ کسی که شاید کلید رستگاری او را در دست داشته باشد.
دو دهه پس از رویدادهای هولناک در «جاتیجاجر»، روح خبیث «جین امّالصبیان» بازمیگردد — این بار در روستای «گیریتیرتو». پس از مشاجرهای داغ پس از یک مسابقه فوتبال، گروهی از کودکان ناآگاهانه با نفرینی بیملاحظه در هنگام غروب، وحشت باستانی را آزاد میکنند. سپس تسخیر آغاز میشود و کابوس دوباره از سر گرفته میشود.
در تاریخ ۸ ژانویهٔ ۲۰۱۵، مردی با یک چتر سیاه در ساعت ۳:۳۸ بامداد وارد خانهای در شمارهٔ ۸۱۸ خیابان هیلتاپ شد و دست به قتل دو نفر زد. تحقیقات بعدی ثابت کرد که بعضی قتلها بهتر است هرگز حل نشوند.
پس از جان سالم به در بردن از یک اقدام به خودکشی با قطار، مردی غمزده به تدریج در ورطهی آشوب و پریشانی فرو میرود؛ جایی که مرز میان واقعیت و خیال محو میشود. عزیزانش در تردیدند که چه چیزی واقعی است، در حالیکه حقیقتی پنهان او را به دام وسواسی عمیق و عشقی ماندگار میکشاند.
خانوادهای که در خانهشان در تپههای هالیوود گرفتار شدهاند، هنگامی که میان آتشی مهیب و دستهای از کایوتهای وحشی گیر میافتند، برای بقا میجنگند. با قطع برق شهر و گسترش هرجومرج، طبیعت چهرهای درنده به خود میگیرد — و آنچه با حملاتی پراکنده آغاز میشود، به محاصرهای هولناک بدل میگردد که شاید همهی آنها از آن جان سالم به در نبرند.