پینوکیوی جوان به همراه اسبش تیبالت از دست خالق نابغهاش جپتو فرار میکند تا دنیا را ببیند و به سیرک سیاری که توسط یک کلاهبردار به نام مودیافوکو اداره میشود، بپیوندد.
روسیه
الی در شهری دور زندگی میکند. روزی، جادوگر شرور جینجیما طوفانی به پا میکند که الی و سگش، توتوشکا، را به سرزمین منچکینها میبرد. برای بازگشت به خانه، الی و دوستانش: هراسانک، آدمآهنی و شیر ترسو، در امتداد جاده آجری زرد به سوی شهر زمرد حرکت میکنند تا جادوگری را بیابند که آرزوهای عزیزشان را برآورده کند.
این فیلم بر اساس وقایع واقعی است که در دهه 1970 ، عمیق ترین چاه جهان با عمق بیش از 12 هزار متر در منطقه مورمانسک برای اهداف تحقیقاتی حفر شد. در حین حفاری ، حسگرهای لرزه ای شروع به جمع آوری صداهای عجیب و غریب کردند ، انفجاری رخ داد که منجر به وقایع عرفانی شد.
یک سرگرد بهنام ایگور گروم که در سراسر سن پترزبورگ به دلیل ویژگیهایش و برخورد با مجرمان شناخته شده است. خیلی زود شخصی در نقاب یک پزشک او را درگیر خود میکند و…
چند زوج جوان برای یک دوره آموزشی مرموز به جزیره ای خصوصی سفر می کنند که نوید تقویت رابطه آنها را می دهد. با این حال، در طول عقب نشینی، قهرمانان با یک شیطان باستانی - یک Succubus روبرو می شوند. این هیولا از انرژی زندگی افراد تغذیه می کند، ظاهر شخص دیگری را به خود می گیرد و قربانیان را تحریک می کند تا بدترین ویژگی ها را نشان دهند و کارهای وحشتناکی انجام دهند.
در آینده ای نزدیک، کلیسای کاتولیک یاد گرفت که چگونه مردم را زنده کند. کل این روند مخفی نگه داشته می شود و از قوانین سختگیرانه پیروی می کند: فقط ایمانداران بی گناه زیر 65 سال می توانند زنده شوند. داستان فیلم روی کامپیوتر استنلی، کشیش کلیسایی آنلاین است که به کسانی که به زندگی بازگردانده شده اند کمک می کند. او طلاق گرفته است و پسرش با همسر سابقش زندگی می کند، بنابراین فقط می تواند با او به صورت آنلاین چت کند. پسر استنلی اولین کسی بود که پس از مرگ او در یک تصادف رانندگی که استنلی باعث شد دوباره زنده شد. به زودی استنلی متوجه می شود که یک توطئه بزرگ در پس روند رستاخیز وجود دارد.
یک سوپرمارکت در حومه مسکو، به مثابه قلب تاریکی برای "کارمندان" ازبک است که در آنجا بهصورت شبانهروزی کار میکنند و تهدید، مورد سوءاستفاده و زندانی میشوند. محبت موفق به فرار میشود و چرخه بیرحمانه بردهداری مدرن را افشا میکند.
و پیشبینی باشکوه ویتیاز بوریسپول این بود که پسری خواهد داشت که یک جنگجوی بزرگ خواهد شد و روسیه را از بلای عظیم نجات خواهد داد. اما، مثل همیشه، همه چیز برعکس شد: قهرمان به دنیا آمد... دخترم بود. و نجات روسیه هنوز لغو نشده است. چگونه باید با دشمنی جنگید که سه سر داشت و هر یک از سرها ظرافتهای خاص خود را؟
داستان یکی از پرنسهایی هستش که بر بخشی از روسیه حکومت میکرده. در زمانهای قدیم کاهنانی در روسیه بودند که از گذشته و آینده خبر داشتند. آنها مردم رو تعلیم میدادند که بر اساس قانون زندگی کنند.
با برقراری صلح و آرامش در بلگوری، بعد از شکست شیطان، ایوان که دارای شهرت به سزا و شایسته ای است، با کمک و همراهی خانواده، دوستان و شگفتی های کوچک دنیای مدرن، زندگی راحتی دارد. از طرفی دیگر، شمشیر جادوییش به او توانایی های بیشتری می دهد. اما پس از مدتی، شیطان ظهور می کند و وجود دنیای جادویی را به خطر می اندازد.