کارل دنهام، فیلمساز ماجراجو، تصمیم می‌گیرد فیلمی بسازد که دنیا تا به حال ندیده است. او به همراه بازیگر نقش اول فیلم، آن دارو، و دوست صمیمی‌اش، جک دریسکول، به جزیره‌ای می‌رسند و موجودی افسانه‌ای را کشف می‌کنند که گفته می‌شود نه حیوان است و نه انسان. دنهام این هیولا را به تصویر می‌کشد تا در برادوی به عنوان کینگ کونگ، هشتمین شگفتی جهان، به نمایش بگذارد.

شش دوست پس از رساندن یک غریبه‌ی درمانده به خانه، توسط یک خانواده‌ی قاتل دستگیر و شکنجه می‌شوند.

گروهی از کاربران ردیت پس از از دست دادن همه چیز در یک کلاهبرداری ارز دیجیتال، نقشهای برای ربودن اینفلوئنسر مالی که آنها را فریب داده است، طراحی میکنند و...

در سفری به مرز آمریکا و مکزیک، پنج دوست مورد تعقیب یک جوخهی آدمکش سیسیاریو قرار میگیرند. اما آنها نمیدانند که این پنج نفر، اعضای «مورسئیلاگوس» نیروهای ویژهی نخبهی ارتش مکزیک هستند. این بار، اوضاع آنطور که خلافکاران انتظار دارند پیش نمیرود...

آل پاچینو در داستان واقعی‌ای بازی می‌کند که در آن دو کشیش—یکی دچار بحران ایمان و دیگری روبه‌رو با گذشته‌ای پرآشوب—باید بر اختلاف‌هایشان غلبه کنند تا یک جن‌گیری پرخطر را انجام دهند.

دختری با حسی ویژه که قادر به دیدن ارواح است، پس از جدایی از دوست‌پسرش و خسته شدن از زندگی در شهر بزرگ، تصمیم می‌گیرد مدتی از آن فاصله بگیرد. او به تنهایی راهی یک اقامتگاه دورافتاده در شمال می‌شود، آن هم در فصل کم‌مسافر موسوم به «فصل خلوت».

در یک تالار عظیم و مرموز، پنجاه غریبه از خواب بیدار می‌شوند و خود را در حالی می‌یابند که گرفتار شده‌اند، بی‌هیچ خاطره‌ای از اینکه چگونه به آنجا آمده‌اند. آن‌ها در حلقه‌ای به سمت داخل چیده شده‌اند و قادر به حرکت نیستند. خیلی زود درمی‌یابند که هر دو دقیقه، یکی از آن‌ها باید بمیرد… توسط دستگاهی عجیب که در مرکز اتاق قرار دارد، اعدام می‌شود.

راگاوان داناپال، معروف به "اژدها"، دانشجویی است که به دلیل رفتارهای بیپروا و مشکلات تحصیلی شهرت دارد. پس از یک جدایی دردناک، او با خرید مدارک تحصیلی جعلی، زندگی مرفهی برای خود فراهم میکند. اما زمانی که این تقلبها فاش میشوند، راگاوان مجبور میشود به دانشگاه بازگردد و تحصیلات واقعی خود را تکمیل کند تا از فروپاشی زندگیاش جلوگیری کند...

این فیلم داستان وینسنت، یک جنایتکار سابق را روایت میکند که زندگی آرامش با همسرش سندی و پسرشان دیجی در شب سال نو با ورود ناگهانی پسرش از ازدواج قبلی، روکو، نامزد باردارش مارینا و همسر سابقش روث دچار آشفتگی میشود. روکو که درگیر قتلی شده، از دست گانگستر خطرناکی به نام لفتی و دستیارش لانی فرار میکند. با رسیدن لفتی و لانی به کلبه خانوادگی، تنشها بالا میگیرد و رازهای پنهان خانواده فاش میشود...

قبل از امضای اسناد طلاق، کارلوس و النا با یک ملاقاتکننده عجیب روبرو میشوند که به آنها پیشنهاد سفر در زمان به سال 1994، زمانی که برای اولین بار همدیگر را ملاقات کردند، میدهد. آنها به گذشته سفر میکنند و سعی میکنند گذشته خود را تغییر دهند، در حالی که با احساسات تازه شعلهور شده خود مبارزه میکنند.