یک مهندس پس از طرد شدن توسط ارتش کنفدراسیون، بدون اینکه متوجه شود به دلیل نقش غیرنظامی حیاتی او بوده است، باید به تنهایی لوکوموتیو مورد علاقه خود را پس از تصرف توسط جاسوسان اتحادیه بازپس گیرد و آن را از طریق خطوط دشمن بازگرداند.
فیلم
گریت به دنبال خانهای برای خود و دیدگاه هنریاش میگردد، بدون اینکه حمایتی از آن منصرف شود، او مأموریت خود را برای دفن سرمایهداری و مردسالاری آغاز میکند.
وقتی رنجر آمریکایی جان کاتر نمی تواند خانواده ای را که به گروگان گرفته شده اند نجات دهد و تمام تیم خود را در نبرد با فروشنده اسلحه بدنام اوکراینی ایگور رودین از دست می دهد، جان از ارتش اخراج می شود. سه سال بعد ژنرال پیرش با او تماس می گیرد تا به یک ماموریت قرارداد خصوصی برود که ایگور دوباره ظاهر می شود.
مارک آندره لکلرک به تنهایی و به دور از مرکز توجه صعود می کند. این جوان 23 ساله آزاده برخی از جسورانه ترین صعودهای انفرادی تاریخ را انجام می دهد. بدون دوربین و بدون حاشیه برای خطا، رویکرد Leclerc جوهر ماجراجویی انفرادی است.
یک جفت خواهر و برادر را دنبال می کند که عاشق یکدیگر هستند اما به یکدیگر بی اعتماد هستند و با یک گروه کوچک به سفر رفتینگ در آب های سفید می روند. یکی از دوستان آنها از دوران کودکی خطرناکتر از آن چیزی است که به نظر می رسد.
مادر مجردی به نام گابی یک راهنمای تور، یک روانشناس، یک کشیش و یک مورخ را استخدام می کند تا بعد از اینکه متوجه شد عمارت تازه خریداری شده اش در آن ارواح زندگی می کند، جن گیری کند.
یک قاتل زنجیره ای در لندن در دهه 1890 با صندلی برقی به اعدام محکوم شد، اما در آخرین ساعات زندگی، زندانی را که در آن است و همه کسانی که در آن هستند نفرین می کند.
بر اساس زندگی آیلین وورنوس، روسپی ساحل دیتونا که به یک قاتل زنجیره ای تبدیل شد.
خطوط تلفن متقاطع در سال 1989 منجر به تغییر زندگی بین دو غریبه می شود که در نهایت به روشی غیرعادی با هم آشنا می شوند.
دستکار بداخلاق لاکو همه چیز را به دست گروهی از اوباش از دست میدهد. اکنون ویلچر بسته است و زندگی اش در حال چرخش است، این دوست جدیدش گابو، یک رم محلی است که به لاکو کمک می کند تا همه چیز را با چشم اندازی جدید ببیند. انتقام شیرین است.
مردی شهر کوچک که عاشق زیباترین دختر شهر می شود. او می خواهد روزی با او ازدواج کند زیرا ازدواج با او می تواند موقعیت اجتماعی او را بالا ببرد.
جاکوب مکنیلی هجده ساله که در کوههای آپالاچی کارولینای شمالی اتفاق میافتد، بین دلجویی کردن از پدر متماد خود و ترک کوهها برای همیشه با دختری که دوستش دارد، سرگردان است.