گریس و شریک زندگیاش، جکسون، به خانهای قدیمی در حومهی شهر نقل مکان میکنند. گریس در پی تحقق رویای نویسندگیاش است و مدت کوتاهی بعد، صاحب فرزندی میشوند. اما با غیبتهای مکرر جکسون و فشارهای سنگین زندگی خانگی که بر دوش او میافتد، گریس کمکم از هم میپاشد و در مسیر خود ردّی از ویرانی بر جای میگذارد.
کانادا
یک سال از کابوس ماورایی در پیتزای فردی فزبیر گذشته است و اکنون داستانهایی که دربارهی آن اتفاقات نقل میشوند، به افسانهای محلی و اغراقآمیز تبدیل شده و الهامبخش نخستین «فَزفِست» شهر شدهاند. در حالی که حقیقت از ابی پنهان نگه داشته شده، او پنهانی از خانه بیرون میزند تا دوباره با فردی، بانی، چیکا و فاکسی ارتباط برقرار کند؛ و همین کار زنجیرهای هولناک از رویدادها را رقم میزند که رازهای تاریک مربوط به ریشهی واقعی پیتزای فردی را فاش کرده و وحشتی را آزاد میکند که دههها در خفا پنهان بوده است.
یک فیلمساز، پاراسومنیا (اختلال خواب) شدید دوست پسرش را در طول تعطیلاتشان در یک کلبه دورافتاده در جنگل مستند میکند.
همچنان که جمعیتی خشمگین علیه جادوگر شرور قیام میکنند، گلیندا و الفابا باید برای آخرین بار با هم متحد شوند. با توجه به اینکه دوستی منحصر به فردشان اکنون نقطه اتکای آیندهشان است، اگر میخواهند خودشان و تمام اُز را برای همیشه تغییر دهند، باید واقعاً با صداقت و همدلی یکدیگر را ببینند.
دو جوان شیفته نظریه توطئه، مدیرعامل قدرتمند یک شرکت بزرگ را ربودهاند، چون مطمئناند که او یک بیگانه است و قصد دارد سیاره زمین را نابود کند
در یک زمان حال دیگر، انسانهای ارتقا یافته ژنتیکی بر جامعه تسلط دارند. لئون و کلوئی، مطرودان، برای عدالت علیه سیاستمداران فاسدی که از نابرابری ژنتیکی سوءاستفاده میکنند، مبارزه میکنند و همه چیز خود را برای به چالش کشیدن سیستم ظالمانه به خطر میاندازند.
شمشیربازی قدرتمند با نام «دثاستاکر» یک گردنبند نفرینشده را از میدان نبردی پر از اجساد به دست میآورد. او که تحت تأثیر جادوی سیاه قرار گرفته و توسط قاتلان هیولاگونه تعقیب میشود، باید با شر در حال ظهور روبهرو شده و نفرین را بشکند.
سوپرمن که اکنون عاشق لوئیس لین شده است قبول میکند تا قدرت خود را برای شروع رابطه با لوئیس کنار بگذارد؛ غافل از اینکه سه جنایتکار خطرناک اهل سیاره کریپتون که ناخواسته آنها را آزاد کرده است، قصد دارند زمین را تصرف کرده و…
وقتی خلافکار معروف هنری بیکر پس از ۲۵ سال از زندان آزاد می شود، دوستان و دشمنان قدیمی منتظر او هستند. او قصد دارد با پسرش و کیسه مخفی طلایی که به او سپرده بود، دوباره متحد شود.
یک زن ماهیگیر بیوه که تنها در میان برفهای شمال مینهسوتا سفر میکند، به طور اتفاقی شاهد ربودهشدن دختری نوجوان میشود و آن را متوقف میکند. او که کیلومترها از نزدیکترین شهر فاصله دارد و هیچ سرویس تلفنی در دسترس نیست، درمییابد که تنها امید آن دختر جوان، خودش است.