نیکلاس و ایزابل برای هم ساخته شدهاند، اما چطور میتوانند از این حقیقت باخبر شوند؟ در حالی که ارواح، سرنوشت و نیروی خالص عشق واقعی آنها را بهسوی یکدیگر میکشند، زندگی نیز در تلاش است تا آنها را از هم جدا کند.
درام
یک شب، در راه بازگشت به خانه، از دختر جوان کارگری که تنها با مادرش زندگی میکند، خواسته میشود که برای خواب به خانه دوستش برود. او تمام شب را در تهران پرسه میزند و با سه مرد که داستانهای متفاوتی دارند، آشنا میشود.
پخش آنلاین
دانلود فیلمیک صاحب کتابفروشی مصمم در تولسا، به عنوان یک روزنامهنگار تحقیقی، به بررسی فساد محلی میپردازد. وقتی گزارشهای او ارتباطات شومی را آشکار میکند، او باید هم از خانوادهاش و هم از حقیقت محافظت کند.
دنیل دِ لوکا، یک تفنگدار دریایی سابق و دورگه ایتالیایی است که به ایتالیا، سرزمین کودکیاش، بازمیگردد و در یکی از لوکسترین هتلهای جهان، واقع در ساحل دیدنی پوزیتانو، به حل مسئله میپردازد.
گروهی از قهرمانان برای نابودی کلیواتس، پادشاه جانوران، عازم میشوند. اما آنها با توطئهای برای نابودی جهان مواجه میشوند و باید برای کمک به کلیواتس تکیه کنند.
این سریال داستان یک زن خانهدار معمولی به نام کانگ اون سو را به تصویر میکشد که با فروش مواد مخدر به ارزش صدها میلیارد وون که به طور تصادفی در حین تلاش برای پرداخت هزینههای درمانی شوهر بیمارش پیدا میکند، به جرم و جنایت روی میآورد.
در سال ۱۹۹۹، یک زرگر به زادگاهش بازمیگردد و همین دیدار خاطرات عشق تابستانیاش با یک خیاط را پس از ۲۵ سال زنده میکند. با وجود فاصله سنی میانشان، او تصمیم میگیرد داستانشان را از نو بنویسد، اما در بازگشت، یافتن او برایش دشوار میشود.
سارا برای دکترای فلسفه در یک دانشگاه کانادایی پذیرفته شده است. او قرار است ساعت 6 صبح با هواپیما حرکت کند. با این حال، دوستانش او را برای آخرین مهمانی با هم به خانهشان دعوت میکنند. وقتی اوضاع خوب به نظر میرسد، اوضاع به سمت ناخوشایندی میرود.
داستان درباره تروریسم گروه مجاهدین خلق ایران در سال ۱۹۸۱ است. پس از برکناری رئیس جمهور بنی صدر توسط مجلس ایران، تنشها بالا گرفت. گروههای تروریستی شروع به ترور مقامات ایرانی کردند. دولت ایران و سپاه پاسداران در تعقیب این تروریستها بودند تا آنها را دستگیر کنند. در همین حال، یک عضو جوان سپاه پاسداران و یک زن از گروههای تروریستی با یکدیگر آشنا هستند. آنها در دانشگاه همکلاسی بودند.
سامان و عمران با ساختن دکلهای برق در شمال ایران، خوشحال هستند. آنها و تیمشان در حالی که از داربستهای سست عبور میکنند و شبها در چادر میمانند و در مورد عشق و زندگی صحبت میکنند، در کار خطرناک خود رفاقت پیدا میکنند. اما با پیشرفت کار، مشکلات و خطرات جدیدی پدیدار میشوند و یک درگیری شخصی باعث ایجاد تنش بین این دو دوست میشود. آیا سامان و عمران اجازه میدهند اختلافاتشان بر کارشان تأثیر بگذارد و یک شغل خطرناک را به یک شغل مرگبار تبدیل کند؟