گروهی از همخانهها در یکی از کلانشهرهای آمریکا بهطور ناخواسته مردی بیگناه را میکشند و در مسیری خطرناک از فریب و پنهانکاری گرفتار میشوند.
درام
وقتی یک مسافر متوجه میشود که کسی در حال تلاش برای هک کردن قطار اوست، درخواست کمک فوری میکند. اما آیا دو غریبه کاملاً ناآشنا میتوانند با هم همکاری کنند تا همه را به موقع از قطار خارج کنند؟
میشل از دوران بازنشستگی آرام خود در روستایی در بورگوندی، در نزدیکی دوست قدیمیاش ماری-کلود، لذت میبرد. وقتی دختر پاریسیاش، والری، پسرش لوکاس را برای تعطیلات مدرسه نزد مادربزرگش میفرستد، میشل که از رفتار دخترش تحت فشار قرار گرفته، در وعده ناهار به او قارچ سمی میدهد. والری بهسرعت بهبود مییابد اما مادرش را از دیدن نوهاش منع میکند. میشل که احساس تنهایی و عذاب وجدان دارد، دچار افسردگی میشود... تا اینکه پسر ماری-کلود از زندان آزاد میشود.
رم، که بهتازگی بهعنوان جمعآوریکننده منطقه منصوب شده است، در شهری در آندرا پرادش مسئولیت را به عهده میگیرد و بلافاصله با فساد و بیکفایتی عمیقی که دولت را آزار میدهد، روبهرو میشود. مصمم به ایجاد اصلاحات، تغییرات گستردهای را آغاز میکند که منجر به درگیری شدید با یک وزیر قدرتمند ایالتی میشود.
درباره نویسنده و عکاس فرانسوی، کارول آچاش. با بهرهگیری از قدرت فیلمسازی و همکاری ماریون کوتیار، کارگردان مونا آچاش مادر خود را به زندگی بازمیگرداند تا مسیر زندگی او را بازخوانی کرده و دریابد که او واقعاً چه کسی بوده است.
این داستان به روایت دوستی عمیق و قدرتمند بین دو نوجوان سیاهپوست میپردازد که در کنار یکدیگر سختیهای مدرسه اصلاحات در فلوریدا را پشت سر میگذارند.
در کالینینگراد، جاسوس لهستانی، اوا، مخفیانه می رود تا اطلاعات مهمی درباره یک مهندس هسته ای برجسته روسی جمع آوری کند.
پس از یک درگیری ناخواسته با تعدادی از افراد کوسینیهژی، کوبا به امنیت و رفاقت در حلقهی داخلی زیگا کشیده میشود.
پلیسی که برای دور شدن از خطرات و حفاظت از دخترش مرگش را صحنهسازی کرده بود، حالا با گذشتهای روبهرو میشود که نمیتوان آن را فراموش کرد.
در دل شلوغیهای مومبای، پرابها، پرستاری که زندگیاش به هم ریخته است، روزهای سختی را میگذراند. اما وقتی از همسر جداشدهاش هدیهای غیرمنتظره دریافت میکند، احساسات جدیدی در او بیدار میشود. آنو، هماتاقی جوان و سرزنده او، که به دنبال فضای خصوصی بیشتری هست، با موانع زیادی مواجه است. در نهایت، سفر آنها به یک شهر ساحلی به آنها فرصت میدهد تا فضای آرامی پیدا کنند و در آنجا آرزوها و خواستههایشان را دنبال کنند.
ریتا، وکیلی کمارزششده که برای یک شرکت حقوقی بزرگ کار میکند—شرکتی که بیشتر به بیرون آوردن مجرمان از زندان اهمیت میدهد تا اجرای عدالت—توسط رهبر یک سازمان جنایی استخدام میشود.
یک مارشال آمریکایی یک شاهد دولتی را برای محاکمه همراهی میکند، پس از آنکه او به ارتباط با یک رئیس مافیا متهم شده است. اما مارشال متوجه میشود که خلبانی که وظیفه انتقال آنها را بر عهده دارد، در واقع یک آدمکش اجیرشده برای ترور این شاهد است. پس از خلع سلاح او، آنها مجبور میشوند با یکدیگر پرواز را ادامه دهند، چرا که متوجه میشوند افراد دیگری نیز در تلاشند تا آنها را از بین ببرند.
یک بمب هستهای در لسآنجلس منفجر میشود و کشور به آشوبی بیسابقه فرو میرود. جف اریکسون، سرباز سابق گرین بریت و خانوادهاش به پناهگاهی به نام «هوماستد» پناه میبرند، یک دژ عجیب و غریب که توسط یک فرد آمادهباش در کوهستان ساخته شده است. با نزدیک شدن تهدیدات خشونتآمیز و شرایط آخرالزمانی به مرزهای آنها، ساکنان هوماستد در شگفتند که: یک گروه از مردم چقدر میتوانند در برابر خطرات طبیعت انسانی و خونریزی در آستانه درهایشان مقاومت کنند؟