دختر و پسری جوان به نام یاس و دام پس از جداییهای غمانگیز، در عذاب هستند. در این میان آنها در طول یک روز پر حادثه در جنوب لندن با یکدیگر روبرو شده و به هم کمک میکنند تا با ترس های سابق خود کنار آمده و بار دیگر ایمانشان به عشق را به دست آورند…
عاشقانه
یک جاسوس بینالمللی بعد از پیدا کردن عشقی غیرمنتظره باید برای برقراری این رابطه عاطفی نرمال نهایت تلاش خود را بکند و این در حالی است که دشمنان او نه تنها در پی از هم پاشیدن رابطهاش بلکه گرفتن جان او هستند.
وقتی که مورت میفهمد کمتر از یک سال از عمرش باقی مانده، نامزدش نیکول او را ترک میکند و او مجبور میشود با سرنوشت تلخ خود کنار بیاید. مورت به یک سرویس دوستیابی میپیوندد که افراد را بر اساس تاریخ مرگشان به هم معرفی میکند. او در این میان با کیت آشنا میشود، اما سایه یک دلال دیوانه که او را تعقیب میکند، همیشه بر سر او سنگینی میکند.
خسته از بدبیاریهایش، فیونا همراه مادرش سفری به ایرلند میرود تا اوضاع را تغییر دهد. در آنجا با یک پدر مجرد جذاب آشنا میشود که به او کمک میکند شانس خودش را بسازد.
در دنیایی که احساسات انسانی با مصرف یک ویتامین روزانه از میان برداشته شده است، یک زوج جوان تصمیم میگیرند از مصرف آن خودداری کنند و در نتیجه، عشق، شادی، تمایلات جسمانی و تمام پیچیدگیهای همراه با آن را تجربه میکنند.
پس از اینکه متوجه شدند افراد مهم آنها خواهر و برادر هستند، دو نفر سابق خشمگین باید کریسمس را زیر یک سقف بگذرانند - در حالی که تاریخ عاشقانه خود را پنهان می کنند.
این داستان دربارهی "کائو یانبینگ"، از نوادگان "کائو کائو" که به قدرت خدای جنگ است، "شیا لینگ" که یک روح نگهبان مرموز همراه اوست، و "بیلو شیمِن"، ژنرال پیشین سرکوب ارواح، است که به جنگل تهی میروند تا باستانیان را بیابند.
پنج سال از زمانی که «جوی» برای دنبال کردن رؤیاهایش با «ایتن» و هنگکنگ خداحافظی کرد و راهی کانادا شد گذشته است. پس از تلاشی سخت برای حفظ عشقشان در برابر گذر زمان، فاصلهی جغرافیایی و تعطیلی جهانیای که آنها را از هم دور نگه داشت، جوی و ایتن دوباره در کانادا به هم میرسند — اما درمییابند که هر کدام بهتنهایی بسیار تغییر کردهاند.
وقتی دخترش تصمیم میگیرد یک ویلای قدیمی و رو به ویرانی در توسکانی بخرد، اریک با عجله به ایتالیا میرود تا او را منصرف کند— اما در عوض، زیبایی، عشق و معنای جدیدی در زندگی خود پیدا میکند.
داستان در دهه 1990 میلادی جریان دارد و سفر عاطفی و پر از اکشن باچالا مالی، یک قهرمان روستایی، را دنبال میکند. روایت ترکیبی از درام شدید و رومانس است که بر چالشها و رشد شخصی شخصیت اصلی در پسزمینهای روستایی تمرکز دارد.
مکانیک اهل فیلادلفیا، جانی، با شگفتی درمییابد که پدر گمشدهاش یک دوک است. اما دوک آنطور که انتظار داشت نیست، و احساسات رو به رشدش نسبت به مشاور دوک، پرودنس، نیز او را غافلگیر میکند.
الهه فراموشی، منگ پو، ادارهکننده دنیای زیرین است و امور روزمره آن را مدیریت میکند. در مقابل، یوه لائو، خدای عشق در بهشت، مسئول پیوندهای زناشویی و ازدواجهاست. یکی سرخپوش و دیگری سفیدپوش، در نگاه اول دو شخصیت کاملاً مستقل در اسطورهها به نظر میرسند، اما پیوندی جداییناپذیر با یکدیگر دارند.
زنی آرزوهای دوران کودکی خود را دوباره مرور می کند و برای رسیدن به اهداف قدیمی خود تلاش می کند، اما متوجه می شود که دنبال کردن این رویاهای مادام العمر او را به سفری پیش بینی نشده و غافلگیرکننده می برد.