میریام مورد حملهی دوئنده قرار میگیرد؛ موجودی فراطبیعی که در ظاهر بیخطر به نظر میرسد، اما قدرتش را در خدمت امیال انسانی میگذارد و برای حفظ قلمرو خود، از هیچ کار وحشتناکی فروگذار نمیکند.
فیلم
یک خانواده آمریکایی به عمارت Canterville Chase در لندن نقل مکان می کنند که 300 سال است که توسط ارواح سر سیمون د کانترویل تسخیر شده است.
جرمی چو یک نوجوان بینقص به نظر میرسد؛ بااستعداد است، نمرات عالی دارد، از خانوادهای مرفه میآید و در یک مدرسه خصوصی معتبر در واشنگتن دیسی تحصیل میکند. دستکم این چیزی است که ظاهرش نشان میدهد. اما پس از آنکه برادر دوقلویش را در یک
پس از آنکه کامرون کید دچار آسیب مغزی شدیدی میشود که میتواند به پایان حرفهاش منجر شود، روزنهای از امید برایش پدیدار میگردد: قهرمانش، آیزایا وایت — ستارهی افسانهای فوتبال و هشتبار قهرمان لیگ — به او پیشنهاد میدهد تا در ملک دورافتادهاش، جایی که همراه همسر مشهورش (یک اینفلوئنسر سرشناس) زندگی میکند، تحت آموزش او قرار گیرد.
در تلاش ناامیدانه برای بازپسگیری حرفهاش، «سامانتا لیک» بازیگر محبوب سابق، جذب دنیای پرزرقوبرق «زویی شانون» ـ غول دنیای سلامتی ـ میشود؛ اما خیلی زود حقیقتی هولناک را زیر این ظاهر بینقص کشف میکند.
شائو ما ناشنوا و دخترش مومو، برای همراهی و حمایت متقابل به یکدیگر وابستهاند. موموی کوچک، که نقش «خواهر بزرگ» را دارد، ستون خانواده است — پل ارتباطی بین پدرش و دنیای بیرون، کمککننده در پیدا کردن کار و تأمین معاش او. اما با بزرگتر شدن مومو، او باید در دنیای شنواها جا بیفتد و زندگی جدانشدنیشان در آستانهٔ اختلال قرار میگیرد. درست در همین زمان، یک باند جنایتکار که مخصوص شکار افراد ناشنواست، توجه خود را به شائو ما معطوف میکند. او که به شدت در تلاش برای محافظت از دخترش است، به تدریج و گامبهگام به ورطهٔ جنایت کشیده میشود…
در سفری برای گسترش مهربانی، «لولوی» خوشمشرب و شاد، وارد ماجراجوییای بینظیر میشود که با دوستان جدید، شجاعت و ترانههای دلنشین همراه است!
در شمال انگلستان، مردی راهی سفری به درون جنگل میشود تا با برادری منزوی و گوشهنشین که سالها از او دور بوده، دوباره ارتباط برقرار کند — برادری که گذشتهای پیچیده با او داشته و زندگیشان دههها پیش بر اثر رویدادهایی سرنوشتساز دگرگون شده است.
الادیو، نگهبان یک شکارگاه، از شکارچیای کهنهکار رشوهای میگیرد. چند هفته بعد، تمام زندگیاش فرو میپاشد. آنچه در ابتدا فرصتی طلایی به نظر میرسید، به سقوطی هولناک به جهنم بدل میشود، زمانی که الادیو درمییابد بدبختیاش شاید کاملاً تصادفی نبوده است.
پاریس، ۱۸۹۴. فَنی کیست؟ زنی که ادعا میکند داوطلبانه در یک تیمارستان مخصوص زنان بستری شده است؟ او در جستوجوی مادرش میان انبوه «دیوانه»های نامگذاریشده، با گروهی از زنان نیرومند و مدرنی روبهرو میشود که بر خلاف انتظارش، قهرمانانی واقعیاند. در این میان، دوستی غیرمنتظرهای نیز با برخی بیماران پیدا میکند. اکنون تیمارستان در حال آمادهسازی برای «جشن دیوانگان» باشکوه و مشهوری است که سیاستمداران، هنرمندان و اشرافزادگان بسیاری در آن شرکت خواهند کرد. این جشن، آخرین امید فَنی برای گریز از دام بستهشدهای است که او را در بر گرفته است.