جی شیوارای در "Subhedar"، شاهکار هیجان انگیز یک جنگجوی توانا را تجربه می کند که جان خود را برای ساختن ستون پیروزی سواراجیا در قله قلعه فدا می کند و ازدواج پسرش را کنار می گذارد.
به اندازه کافی بد است که سامانتا و کلارا دانشآموزان مدرسه شبانهروزی نمیتوانند برای تعطیلات به خانه بروند، اما وقتی یک باند قاتل به درب خانهشان میرسد - درست در زمان کریسمس - همه چیز تغییر میکند.
مایک (وایت) و آوا (دوک) که به تازگی ازدواج کرده اند، به خانه جدیدی نقل مکان می کنند که قرار است شروع های جدیدی را آغاز کنند، اما یک شر تاریخی که سال ها محبوس شده است، در شرف رهایی است و رابطه و زندگی آنها را خراب می کند.
مایکولا و واسیا پس از اینکه متوجه شدند پدرشان در حال مرگ است در لوکزامبورگ که در کودکی آنها را ترک کرده است به جستجوی پدرشان می روند. کولیا او را یک قهرمان می داند، در حالی که واسیا او را یک رذل می داند.
مادر جدید هالی به نوزادش که در زمان تولدش پیوند قلب انجام داده است، وقف دارد. هالی وقتی در مگان دوست جدیدی پیدا میکند هیجانزده میشود، اما زندگی هالی به شکلی شوم در میآید زیرا به نظر میرسد خطری هر حرکت او را دنبال میکند.
آج شروع به خواب دیدن مرگ والدینش می کند. او تصمیم می گیرد به همراه برادرش و خانواده برادرش به محل کشته شدن آنها برگردد. اما افسانه ها می گویند چیزی مرموز در این جنگل ها پرسه می زند.
والی بنکس یک دانشجوی ارشد دبیرستان است که مشغول کارهای خلاف است. او خیلی زود در خانه مردی با یک راز تاریک گیر می افتد و قبل از اینکه دیر شود باید فرار کند.
در سال 1973 در جزیرهای خالی از سکنه در سواحل کورنیش، مشاهدات روزانه یک داوطلب حیات وحش از یک گل کمیاب به سفری متافیزیکی تبدیل میشود که او و بیننده را مجبور میکند تا از آنچه واقعی است و چه چیزی ناخوشایند سوال کند...
مرد جوانی که برای یک زندگی خوب تلاش می کند، با دختری ناشنوا از یک خانواده مرفه نزدیک آشنا می شود، او ناگهان امیدی به عشق و زندگی بهتر می بیند، اما تنها در صورتی که بتواند از مخمصه خیابان ها و نفوذ خواهر بزرگترش فرار کند.
با الهام از وقایع واقعی که در جریان رقابت شدید آلمان (آئودی) و ایتالیا (لانچیا) در مسابقات جهانی رالی 1983 رخ داد.
فیلم تو سریال میباشد
