داستان فیلم دربارهی زنی تنها و منزوی به نام میریام است که زندگی آرام و تکراریاش با یافتن مجموعهای از نامهها و نوشتههای مرموز، دچار دگرگونی میشود. این نوشتهها که بهنظر میرسد توسط فردی ناشناس برای او گذاشته شدهاند، کمکم او را به سفری درونی، پر از تردید، ترس و بیداری روانی میکشانند...
کانادا
مارا، استاد جوان نویسندگی خلاق، با مشکلاتی در زندگی زناشوییاش با یک موسیقیدان تجربی دستوپنجه نرم میکند. روزی، مت، نویسندهای کاریزماتیک و رها از قیدوبند که از گذشتهاش میشناسد، بهطور اتفاقی وارد دانشگاه او میشود. وقتی همسر مارا بهطور غیرمنتظرهای برنامهاش را برای رساندن او به یک کنفرانس خارج از شهر لغو میکند، مت تصمیم میگیرد او را در این سفر همراهی کند. در طول مسیر، تنشی پنهان که در رابطه نامشخص آنها جریان دارد، کمکم شدت میگیرد.
«کِی» (با بازی کلویی پیری)، زنی منزوی و درونگرا، برای یافتن «بارب ولنتاین»، شکارچی موجودات افسانهای که در جنگلهای بریتیش کلمبیا ناپدید شده، به گروهی از زنان پیادهرو میپیوندد. در جریان این سفر، او با موجودی مرموز به نام «سوکا» مواجه میشود...
بعد از نقل مکان یک دختر نوجوان و پدرش به شهری کوچک، دلقکی مرموز از دل مزرعه های ذرت بیرون میآید و قتلهای بیرحمانهای را آغاز میکند و...
ستی رز، یک بانوی سالخورده عجیب و غریب، نویسندهای ناکام به نام خوان را استخدام میکند تا متن شرکت در مسابقه تعطیلات او را بنویسد. اما یک سوءتفاهم باعث میشود شایعهای درباره نامزدی خوان با لیلی، دختر ستی، شکل بگیرد و خانواده نیز بهطور طنزآمیزی تصمیم میگیرند با این شایعه همراه شوند.
داستانی بسیار خندهدار و در عین حال تأثربرانگیز دربارهی دختری تنها از هاوایی و موجود فضایی فراریای که به او کمک میکند تا خانوادهی ازهمپاشیدهاش را دوباره کنار هم جمع کند.
داستان درباره گروهی از جوانان است که برای گذراندن تعطیلات به یک اردوگاه قدیمی میروند، اما طولی نمیکشد که متوجه میشوند تنها نیستند و یک قاتل نقابدار در حال شکارشان است...
سینتیا وینستون (با بازی اشلی گرین)، رواندرمانگری با تواناییهای روانی خاص است که به بیمارانش در مواجهه با ترسها و تروماهایشان کمک میکند. روزی، دختری نوجوان به نام رایلی (شایلین مارتین) به مطب خانگی سینتیا و دخترش جردن (الی اوبراین) پناه میآورد و ادعا میکند که موجودی شیطانی در حال تغذیه از اوست...
جاش مککال، مردی متاهل و پدر یک پسر خردسال، به همراه خانوادهاش به خانهای در حومه شهر نقل مکان میکند. در شب اول اقامتشان، یک تصادف مرگبار در پیچ تندی در مقابل خانه رخ میدهد. این حادثه آغازگر زنجیرهای از تصادفات مشابه است که جاش را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد...
در ماه مه 1984، مایکل لارسون تصمیم میگیرد در برنامه تلویزیونی محبوب «Press Your Luck» شرکت کند. او با دقت فراوان، الگوهای بهظاهر تصادفی نورهای صفحه بازی را تحلیل کرده و با استفاده از این دانش، موفق میشود بدون برخورد با نمادهای «Whammy» (که باعث از دست دادن جوایز میشوند)، مبلغ بیسابقهای را برنده شود. این پیروزی بیسابقه، توجه تهیهکنندگان برنامه را جلب کرده و آنها را به تحقیق درباره روشهای او وامیدارد...