سه جنایتکار نقابدار اهل اروپای شرقی به خانهای در یک محله محافظتشده در مادرید یورش میبرند، خانواده را در خانه خودشان گروگان میگیرند و پدر خانواده را مجبور میکنند که موجودی کارتهای اعتباریاش را خالی کند.
ترسناک
جو راهی پیدا میکند تا از خانه قدیمی و ترسناکی که به ارث برده، کمی پول دربیاورد. اما هرگز فکرش را نمیکرد که در میان ارواح سرگردان آن، عاشق یکی از آنها شود.
عذابی نزدیک به مرگ که دفع آن با دعا دشوار است، خانوادهای را وحشتزده میکند. آنها چه گناهی مرتکب شده بودند؟
هاب بیشتر با شغل جدیدش، که در خدمت شیطان است، آشنا میشود و با نخستین شیطان خود روبهرو میگردد.
یک زوج نامزد شده پس از مرگ عمه داماد به خانه اجدادی او بازمیگردند. اما عروس روحنمایی که راز تاریکی از خانواده را پنهان کرده، آرامش آنها را تهدید میکند.
در نبردی برای بقا در برابر ارتشی هولناک از زامبیها، یک مبارز سابق مویتای باید با تکیه بر مهارت، سرعت و ارادهاش تلاش کند تا نامزدش را نجات دهد.
مردی جوان و پارانوئید شروع میکند به این باور برسد که هر شب کسی به خانهاش نفوذ میکند.
پس از مرگ پدرشان، یک خواهر و برادر توسط مادرخواندهشان با خواهر یا برادر جدیدی آشنا میشوند، اما خیلی زود درمییابند که او رازی وحشتناک در دل خود پنهان کرده است.
در سال ۲۰۰۷، در بحبوحه خشکسالی و کمبود آب، دولت ایالت نیوساوت ولز از برنامههایی برای بهرهبرداری و بازیافت میلیونها لیتر آب محبوس شده در شبکهای از تونلهای متروکه قطار درست در زیر قلب سیدنی رونمایی کرد. با این حال، دولت ناگهان از اجرای این طرح منصرف شد و دلیل آن علنی نشد. صحبتهایی در مورد ناپدید شدن افراد بیخانمانی که از تونل به عنوان سرپناه استفاده میکردند، وجود دارد، در حالی که دولت اعلام کرده است که هیچ فرد بیخانمانی در آنجا وجود ندارد. این موضوع و سکوت مقامات و وزرا، باعث میشود روزنامهنگاری به نام ناتاشا تحقیقاتی را در مورد لاپوشانی دولت آغاز کند. او و تیمش پیت (تهیهکننده)، استیو (فیلمبردار) و تنگلز (تکنسین صدا) تصمیم میگیرند داستان را در تونل بررسی کنند.
کارل دنهام، فیلمساز ماجراجو، تصمیم میگیرد فیلمی بسازد که دنیا تا به حال ندیده است. او به همراه بازیگر نقش اول فیلم، آن دارو، و دوست صمیمیاش، جک دریسکول، به جزیرهای میرسند و موجودی افسانهای را کشف میکنند که گفته میشود نه حیوان است و نه انسان. دنهام این هیولا را به تصویر میکشد تا در برادوی به عنوان کینگ کونگ، هشتمین شگفتی جهان، به نمایش بگذارد.
شش دوست پس از رساندن یک غریبهی درمانده به خانه، توسط یک خانوادهی قاتل دستگیر و شکنجه میشوند.
آل پاچینو در داستان واقعیای بازی میکند که در آن دو کشیش—یکی دچار بحران ایمان و دیگری روبهرو با گذشتهای پرآشوب—باید بر اختلافهایشان غلبه کنند تا یک جنگیری پرخطر را انجام دهند.
دختری با حسی ویژه که قادر به دیدن ارواح است، پس از جدایی از دوستپسرش و خسته شدن از زندگی در شهر بزرگ، تصمیم میگیرد مدتی از آن فاصله بگیرد. او به تنهایی راهی یک اقامتگاه دورافتاده در شمال میشود، آن هم در فصل کممسافر موسوم به «فصل خلوت».