در سال ۲۰۰۷، در بحبوحه خشکسالی و کمبود آب، دولت ایالت نیوساوت ولز از برنامههایی برای بهرهبرداری و بازیافت میلیونها لیتر آب محبوس شده در شبکهای از تونلهای متروکه قطار درست در زیر قلب سیدنی رونمایی کرد. با این حال، دولت ناگهان از اجرای این طرح منصرف شد و دلیل آن علنی نشد. صحبتهایی در مورد ناپدید شدن افراد بیخانمانی که از تونل به عنوان سرپناه استفاده میکردند، وجود دارد، در حالی که دولت اعلام کرده است که هیچ فرد بیخانمانی در آنجا وجود ندارد. این موضوع و سکوت مقامات و وزرا، باعث میشود روزنامهنگاری به نام ناتاشا تحقیقاتی را در مورد لاپوشانی دولت آغاز کند. او و تیمش پیت (تهیهکننده)، استیو (فیلمبردار) و تنگلز (تکنسین صدا) تصمیم میگیرند داستان را در تونل بررسی کنند.
ترسناک
کارل دنهام، فیلمساز ماجراجو، تصمیم میگیرد فیلمی بسازد که دنیا تا به حال ندیده است. او به همراه بازیگر نقش اول فیلم، آن دارو، و دوست صمیمیاش، جک دریسکول، به جزیرهای میرسند و موجودی افسانهای را کشف میکنند که گفته میشود نه حیوان است و نه انسان. دنهام این هیولا را به تصویر میکشد تا در برادوی به عنوان کینگ کونگ، هشتمین شگفتی جهان، به نمایش بگذارد.
شش دوست پس از رساندن یک غریبهی درمانده به خانه، توسط یک خانوادهی قاتل دستگیر و شکنجه میشوند.
آل پاچینو در داستان واقعیای بازی میکند که در آن دو کشیش—یکی دچار بحران ایمان و دیگری روبهرو با گذشتهای پرآشوب—باید بر اختلافهایشان غلبه کنند تا یک جنگیری پرخطر را انجام دهند.
دختری با حسی ویژه که قادر به دیدن ارواح است، پس از جدایی از دوستپسرش و خسته شدن از زندگی در شهر بزرگ، تصمیم میگیرد مدتی از آن فاصله بگیرد. او به تنهایی راهی یک اقامتگاه دورافتاده در شمال میشود، آن هم در فصل کممسافر موسوم به «فصل خلوت».
در یک تالار عظیم و مرموز، پنجاه غریبه از خواب بیدار میشوند و خود را در حالی مییابند که گرفتار شدهاند، بیهیچ خاطرهای از اینکه چگونه به آنجا آمدهاند. آنها در حلقهای به سمت داخل چیده شدهاند و قادر به حرکت نیستند. خیلی زود درمییابند که هر دو دقیقه، یکی از آنها باید بمیرد… توسط دستگاهی عجیب که در مرکز اتاق قرار دارد، اعدام میشود.
سه نفر از جنایتکاران ناامید وارد خانه روستایی دورافتاده یک طلافروش مسن و همسرش میشوند. اما اهداف انتخاب شده آنها بسیار بیدفاعتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
چند زوج جوان برای یک دوره آموزشی مرموز به جزیره ای خصوصی سفر می کنند که نوید تقویت رابطه آنها را می دهد. با این حال، در طول عقب نشینی، قهرمانان با یک شیطان باستانی - یک Succubus روبرو می شوند. این هیولا از انرژی زندگی افراد تغذیه می کند، ظاهر شخص دیگری را به خود می گیرد و قربانیان را تحریک می کند تا بدترین ویژگی ها را نشان دهند و کارهای وحشتناکی انجام دهند.
«کِی» (با بازی کلویی پیری)، زنی منزوی و درونگرا، برای یافتن «بارب ولنتاین»، شکارچی موجودات افسانهای که در جنگلهای بریتیش کلمبیا ناپدید شده، به گروهی از زنان پیادهرو میپیوندد. در جریان این سفر، او با موجودی مرموز به نام «سوکا» مواجه میشود...
"اوشار" از اینکه می خواهد تعطیلات تابستانی را به همراه پدر خود بگذراند هیجان زده است تا اینکه متوجه می شود دوست دخترش "ریوکو" نیز همراهی اش می کند. "اوشار" تصمیم می گیرد به خانه عمه خود در حومه شهر برود. او به همراه خود دوستان مدرسه اش را می برد، اما آنها خبر ندراند عمه او مرده و خانه جن زده شده...
بعد از نقل مکان یک دختر نوجوان و پدرش به شهری کوچک، دلقکی مرموز از دل مزرعه های ذرت بیرون میآید و قتلهای بیرحمانهای را آغاز میکند و...
ساکشی باید دختر هفتسالهاش را از قربانی شدن توسط فرقهای شیطانی نجات دهد؛ فرقهای که میخواهد برای رضایت رهبرشان این قربانی را انجام دهد. در این راه، او با خرافات جامعه و وحشتی که همچنان خودش و دختران جوان اطرافش را آزار میدهد، نیز مبارزه میکند.
در جهانی که در تاریکی فرو رفته، نیرویی بیرحم و بیامان در پی انتقام است؛ بیاعتنا به مرزها و بیتوجه به اخلاق.