گروهی از جوانان، مرد و زن، که بهعنوان کارگران فصلی در یک کارخانه شکر کار میکنند، با ترس و وحشت ناشی از قلمروی شیاطین، جایی که کارخانه در آن واقع شده است، روبهرو میشوند. آنها باید پیش از آنکه این وحشت جانشان را بگیرد، علت خشم شیاطین را پیدا کنند.
هیجان انگیز
وقتی شهری توسط جمعیتی تسخیرشده و شیطانی فرا گرفته میشود، یک پلیس باید منبع شر را پیدا کند تا خانوادهاش را نجات دهد.
نوجوان مرموزی به نام آنخلو از کلاوس، پزشک آلمانی با گذشتهای تاریک که در یک دستگاه تنفس آهنی گرفتار شده، مراقبت میکند.
میریام مورد حملهی دوئنده قرار میگیرد؛ موجودی فراطبیعی که در ظاهر بیخطر به نظر میرسد، اما قدرتش را در خدمت امیال انسانی میگذارد و برای حفظ قلمرو خود، از هیچ کار وحشتناکی فروگذار نمیکند.
جرمی چو یک نوجوان بینقص به نظر میرسد؛ بااستعداد است، نمرات عالی دارد، از خانوادهای مرفه میآید و در یک مدرسه خصوصی معتبر در واشنگتن دیسی تحصیل میکند. دستکم این چیزی است که ظاهرش نشان میدهد. اما پس از آنکه برادر دوقلویش را در یک
در تلاش ناامیدانه برای بازپسگیری حرفهاش، «سامانتا لیک» بازیگر محبوب سابق، جذب دنیای پرزرقوبرق «زویی شانون» ـ غول دنیای سلامتی ـ میشود؛ اما خیلی زود حقیقتی هولناک را زیر این ظاهر بینقص کشف میکند.
پاریس، ۱۸۹۴. فَنی کیست؟ زنی که ادعا میکند داوطلبانه در یک تیمارستان مخصوص زنان بستری شده است؟ او در جستوجوی مادرش میان انبوه «دیوانه»های نامگذاریشده، با گروهی از زنان نیرومند و مدرنی روبهرو میشود که بر خلاف انتظارش، قهرمانانی واقعیاند. در این میان، دوستی غیرمنتظرهای نیز با برخی بیماران پیدا میکند. اکنون تیمارستان در حال آمادهسازی برای «جشن دیوانگان» باشکوه و مشهوری است که سیاستمداران، هنرمندان و اشرافزادگان بسیاری در آن شرکت خواهند کرد. این جشن، آخرین امید فَنی برای گریز از دام بستهشدهای است که او را در بر گرفته است.
در تابستان سال ۱۸۵۹، پزشکی بیوه با اکراه میپذیرد زنی بردهٔ آزادشده و دختر مرموز سفیدپوستش را در سفری پنجروزه از میان غرب خونآلود همراهی کند تا نزد شفابخش مذهبی شهری دورافتاده بروند. زن باور دارد که دخترش تسخیر شده است، اما پزشک معتقد است او تنها حامل نوعی بیماری است. با این حال، حقیقتی انکارناپذیر باقی میماند: هر موجود زندهای که دختر لمس میکند، بهطرزی مرموز میمیرد.
پس از فرار از بریتانیا بهدلیل خراب شدن آخرین مأموریتش، یک آدمکش بداقبال مجبور میشود از پسر رئیس جنایتکار جدیدش مراقبت کند و به او یاد بدهد چگونه مرد شود.
آنچه برای ویشنو با تلاشی احمقانه برای بازگرداندن دوستدخترش آغاز میشود، به بازی خطرناکی از انتقام تبدیل میگردد که در آن، او همه چیزهای ارزشمند زندگیاش را به خطر میاندازد.