آلبا با متیو در مورد دروغهایش روبرو میشود و حقیقت را در مورد ارتباطش با مزرعه گل رز میفهمد - و اینکه چه کسی خانواده لاسر را هدف قرار داده است.
راز آلود
تیم و الیویا، زوجی ساکن برلین، یکباره خود را در آپارتمانی محبوس مییابند که بهطرزی غیرقابلتوضیح با دیواری آجری از دنیای بیرون جدا شده است. در شرایطی بدون ارتباط، غذا یا راه خروج، آنها همراه با دیگر ساکنان ساختمان تلاش میکنند منبع این پدیده عجیب را کشف کنند...
پس از مرگ پدرشان، یک خواهر و برادر توسط مادرخواندهشان با خواهر یا برادر جدیدی آشنا میشوند، اما خیلی زود درمییابند که او رازی وحشتناک در دل خود پنهان کرده است.
یک طراح چهرهنگاری و یک پلیس با همکاری یکدیگر تلاش میکنند هویت یک قاتل مرموز را کشف کنند؛ آن هم با استفاده از توصیفهایی از چهرهاش که در ذهن تنها شاهد عینی این جنایت وحشیانه نقش بسته است.
یک قاتل آزاد است و به سمت گیبسون حرکت میکند. در یک مسابقه با زمان، روانشناس مظنون پس از دریافت یک پیامک ترسناک، آلبِرگ را از تهدید احتمالی مطلع میکند. آلبِرگ تحقیقی را آغاز میکند که به مسیری غیرمنتظره میرسد.
زمانی که حملات گروه کر شدت میگیرد، امیلی و سم نزدیکتر میشوند و برای یافتن مقصر با هم همکاری میکنند. امیلی با استفاده از گذشته تاریک خود به وایولت کمک میکند تا از موقعیت خطرناکی نجات یابد.
در سال ۲۰۰۷، در بحبوحه خشکسالی و کمبود آب، دولت ایالت نیوساوت ولز از برنامههایی برای بهرهبرداری و بازیافت میلیونها لیتر آب محبوس شده در شبکهای از تونلهای متروکه قطار درست در زیر قلب سیدنی رونمایی کرد. با این حال، دولت ناگهان از اجرای این طرح منصرف شد و دلیل آن علنی نشد. صحبتهایی در مورد ناپدید شدن افراد بیخانمانی که از تونل به عنوان سرپناه استفاده میکردند، وجود دارد، در حالی که دولت اعلام کرده است که هیچ فرد بیخانمانی در آنجا وجود ندارد. این موضوع و سکوت مقامات و وزرا، باعث میشود روزنامهنگاری به نام ناتاشا تحقیقاتی را در مورد لاپوشانی دولت آغاز کند. او و تیمش پیت (تهیهکننده)، استیو (فیلمبردار) و تنگلز (تکنسین صدا) تصمیم میگیرند داستان را در تونل بررسی کنند.
در یک تالار عظیم و مرموز، پنجاه غریبه از خواب بیدار میشوند و خود را در حالی مییابند که گرفتار شدهاند، بیهیچ خاطرهای از اینکه چگونه به آنجا آمدهاند. آنها در حلقهای به سمت داخل چیده شدهاند و قادر به حرکت نیستند. خیلی زود درمییابند که هر دو دقیقه، یکی از آنها باید بمیرد… توسط دستگاهی عجیب که در مرکز اتاق قرار دارد، اعدام میشود.
استل که یک خلبان باتجربه خطوط هوایی است، در بین پروازهای طولانی مدت با همسر مهربان و محافظش گیوم زندگی کاملی دارد. یک روز، به طور تصادفی، در راهروی فرودگاه، با آنا، عکاسی که بیست سال قبل با او رابطه پرشور داشت، به هم میرسند. استل نمی داند که این اتحاد دوباره او را به یک مارپیچ کابوس وار تبدیل می کند و زندگی او را وارونه و غیرمنطقی می کند.
«کِی» (با بازی کلویی پیری)، زنی منزوی و درونگرا، برای یافتن «بارب ولنتاین»، شکارچی موجودات افسانهای که در جنگلهای بریتیش کلمبیا ناپدید شده، به گروهی از زنان پیادهرو میپیوندد. در جریان این سفر، او با موجودی مرموز به نام «سوکا» مواجه میشود...