دو دهه پس از رویدادهای هولناک در «جاتیجاجر»، روح خبیث «جین امّالصبیان» بازمیگردد — این بار در روستای «گیریتیرتو». پس از مشاجرهای داغ پس از یک مسابقه فوتبال، گروهی از کودکان ناآگاهانه با نفرینی بیملاحظه در هنگام غروب، وحشت باستانی را آزاد میکنند. سپس تسخیر آغاز میشود و کابوس دوباره از سر گرفته میشود.
هیجان انگیز
پس از جان سالم به در بردن از یک اقدام به خودکشی با قطار، مردی غمزده به تدریج در ورطهی آشوب و پریشانی فرو میرود؛ جایی که مرز میان واقعیت و خیال محو میشود. عزیزانش در تردیدند که چه چیزی واقعی است، در حالیکه حقیقتی پنهان او را به دام وسواسی عمیق و عشقی ماندگار میکشاند.
وقتی «مکس»، شعبدهباز نوجوان، در شب هالووین با دلقکی شوم به نام «جِستر» روبهرو میشود، باید از هوش و زیرکیاش استفاده کند تا بر قاتلی ماورایی چیره شود — کسی که جادویش به طرز خطرناکی واقعی است و نمایشهایش همیشه به خون ختم میشوند.
پس از یک دهه غیبت از دنیای تبهکاران بمبئی، رئیس مافیا، اوجاس گامبیر، دوباره ظاهر میشود — هراسانگیز، شکستناپذیر، و با هدفی واحد: بازپسگیری امپراتوریاش و انتقام از ستمگر کنونی، اومی بهاو. با فروپاشی وفاداریها و تغییر اتحادها، او.جی. آتشی تازه در جنگی خونین میان باندهای جنایت میافروزد و همزمان با دشمنان بیرونی و خیانتهای مدفون گذشته روبهرو میشود.
کیارا، نویسندهای با مدرک دکترا در زمینه معنویت آفریقایی، و مایلز، مبارز سابق MMA که حالا مربی شده، در آستانهی پایان ازدواجشان هستند. آنها با نیروهای ماورایی روبهرو میشوند و از جنگیدن با یکدیگر، به جنگیدن برای نجات جانشان میرسند. برای بقا، باید با نیروی عشق بر تاریکی غلبه کنند.
پدری برای نجات خانواده اش سه جن گیر متخصص را استخدام می کند تا از شر جن زدگی فرزندش خلاص شوند…
پس از برخوردی پرتنش با یک غریبه مرموز با قدرت های ماورایی، مردی به زمینی موازی، مستبد و لیبرال تبعید می شود، جایی که برای پس گرفتن زنی که دوستش دارد مبارزه می کند.
یک بزرگراه ملی تبدیل به یک معضل اساسی در زندگی یک روزنامه نگار به نام مایا و یک پروفسور کالج به نام مایا تبدیل می شود و زندگی آنها را زیر و رو می کند...
یک زن ماهیگیر بیوه که تنها در میان برفهای شمال مینهسوتا سفر میکند، به طور اتفاقی شاهد ربودهشدن دختری نوجوان میشود و آن را متوقف میکند. او که کیلومترها از نزدیکترین شهر فاصله دارد و هیچ سرویس تلفنی در دسترس نیست، درمییابد که تنها امید آن دختر جوان، خودش است.
وقتی قاتل زنجیرهای کارل بوجراج از زندان فرار میکند و دوباره در بمبئی ظاهر میشود، بازرس مصمم زنده وارد عمل میشود تا این فراری زیرک را یک بار دیگر دستگیر کند.