در سال 1995، ایزابل بیکر هفده ساله به قتل رسید. این جنایت مردم شهر کوچک اشفورد را شوکه کرد. پرونده این قتل هیچگاه حل نشد و قاتل هیچگاه یافت نشد. در سال 2020، با باز شدن یک محفظه اشیا قدیمی، رازی آشکار می شود که باعث می شود کارآگاه جیمز کورمک جستجویش را برای یافتن قاتل آغاز کند.
علی و آوا که هر دو به دلایل مختلف تنها هستند، با هم ملاقات می کنند و جرقه هایی بین آنها رخ میدهد. در طول یک ماه قمری، علیرغم میراث روابط گذشته آوا و آشفتگی عاطفی علی در ازدواج شکست خورده اش، ارتباطی عمیق شروع به رشد می کند.
داستان فیلم در ادامه قسمت قبلی است. پس از مدتی "ایودیا" از همسر بودن به اندازه کافی راضی نیست و احساس خوشبختی نمیکند، اما او ناگهان باردار می شود و...
خانواده ای دختر خردسال خود را در یک غرق شدن غم انگیز از دست می دهند و به ساوانا نقل مکان می کنند، اما حضور او خانه جدیدشان را تسخیر می کند.
تازه مادری که لالایی را در کتابی باستانی کشف می کند و به زودی این آهنگ را یک نعمت می داند. اما زمانی که لالایی دیو باستانی لیلیت را بیرون می آورد، دنیای او به یک کابوس تبدیل می شود.
اقتباسی از موزیکال برنده جایزه تونی و اولیویه. ماتیلدا داستان دختری خارقالعاده را روایت میکند که با ذهنی تیز و تخیلی روشن، جرأت میکند برای تغییر داستان خود با نتایج معجزهآسایی موضع بگیرد.
فیلم نگاهی دارد به 48 ساعت از زندگی دشوار خانواده باروز. این داستان از نگاه پسر بزرگتر، مایلز باروز 19 ساله معتاد به مواد مخدر روایت می شود که به خانه نرفته است، زیرا زندگی خانگی او دلیل اصلی اعتیاد اوست.
وقتی خرابی ماشین زوجی را مجبور میکند به دنبال سرپناهی در خانهای مجاور بروند، مکالمه با غریبه داخل خانه به زودی نشان میدهد که یک قاتل در میان آنها وجود دارد.
یک کارمند بانک که بدهی های شوهر بیکارش و رویاهای شکست خورده خودش بر دوش اش سنگینی می کند، یک منبع مخفی پول نقد به ظاهر نامحدود در خانه اش پیدا می کند.
گرزگورز که به عنوان یک کودک اوتیستیک تشخیص داده شده است، در دنیای هرمتیک خود زندگی می کند و قادر به برقراری ارتباط با دیگران نیست. وقتی چهارده ساله می شود، معلوم می شود که علت انزوا اوتیسم نیست، بلکه کم شنوایی است، که این بیماری بزرگ را پنهان می کند.
یک دانشجوی جوان هنر از کمبود اعتماد به نفس رنج می برد و استاد آشفته او با دیدهای تاریک دست و پنجه نرم می کند. به طور غیرمنتظره ای، سرنوشت آنها در سفری عجیب و خطرناک به سوی ناشناخته شروع به درهم تنیدگی می کند.
در یک پارک در یک غروب بارانی، یک دانشجوی 19 ساله به نام فومی، یک چتر به دختر 10 ساله خیس به نام ساراسا ارائه می دهد. فومی که متوجه بی میلی او برای رفتن به خانه می شود، به او اجازه می دهد در جای خود بماند، جایی که دو روز بعد را سپری می کند...
به نظر می رسد پل مک آلیستر همه چیز را دارد، اما زندگی او شروع به از هم پاشیدن می کند. با هدایت خرد و توصیه یک حرفه ای قدیمی گلف، پل یاد می گیرد که یک بازی خوب را در داخل و خارج از زمین بازی کند.