استیوی و برادر کوچکش الیوت به سرزمینهای به شدت پوچ و بیمعنی رویاهایشان سفر میکنند تا از مرد شنی بخواهند خانوادهای بینقص برایشان فراهم کند.
فیلم
شمشیربازی قدرتمند با نام «دثاستاکر» یک گردنبند نفرینشده را از میدان نبردی پر از اجساد به دست میآورد. او که تحت تأثیر جادوی سیاه قرار گرفته و توسط قاتلان هیولاگونه تعقیب میشود، باید با شر در حال ظهور روبهرو شده و نفرین را بشکند.
در کشتار نانجینگ در سال ۱۹۳۷، پستچیای به نام «آ چونگ» برای نجات جان خود وانمود کرد که در یک آتلیه عکاسی کار میکند و برای ارتش ژاپن عکس توسعه میداد. او همچنین گروهی از سربازان و غیرنظامیان چینی را در آتلیه پناه داد و آن را به یک پناهگاه موقت تبدیل کرد. با این حال، در مواجهه با جنایات بیرحمانه ارتش ژاپن، آ چونگ جان خود را به خطر انداخت تا پناهندگان را بهطور ایمن منتقل کند و شواهد کشتار را به عموم نشان دهد.
در آستانه روانپریشی پس از زایمان، مادر تازهوارد هارپر به همراه مادرش به خانهی روستایی خانوادهشان نقل مکان میکند. بهزودی درمییابد که موجودی تهدیدکننده او و فرزندش را هدف گرفته است.
ستاره شبکههای اجتماعی، ماگالی، که به انتشار محتوای جنجالی معروف است، در حین ضبط یکی از ویدیوهایش دچار حادثهای جدی میشود. او به همراه دستیارش به کوهستان پناه میبرد، اما آرامشش وقتی برهم میخورد که یک خبرنگار شروع به باجخواهی از او میکند.
در یک خانه قدیمی چندخانواره به نام «ویلا وونجونگ»، جو-هیون به طور اتفاقی برگه تبلیغاتی کلیسای فرقهای را که دریافت کرده، داخل صندوق پستی شین-هی میاندازد. شین-هی کمکم خود را وقف کلیسا میکند و با اشتیاق، همسایگانش را برای درمان پسر بیمار خود به ایمان آوردن ترغیب میکند.
یک باستانشناس همراه خانوادهاش در پاریس به دنبال گنج خئوپُس میگردد؛ آنها سرنخهایی را دنبال میکنند که او باور دارد ثابت میکند نیروهای ناپلئون این گنج را از مصر به فرانسه آوردهاند. جستوجوی او از موزهٔ لوور آغاز میشود و تا اتاقهای پنهانِ مالْمِزُون ادامه مییابد.
بعد از یک حادثهٔ وحشتناک که بدنش را زخمی و آسیبدیده میکند، پسری جوان تلاش میکند دوباره زندگی کند و به همه نشان دهد که با کمک خانوادهاش، ایمانش، جامعهاش، مهربانی الگوی دیرینهاش و تمام مردم شهر سنتلوئیس، چه چیزهایی ممکن است.
سرآشپزی به نام پیر توسط رئیس خود اخراج شده است. حال او با کمک یک زن جوان، قدرت پیدا میکند تا خود را از موقعیتش به عنوان خدمتکار رها کرده و اولین رستوران را در فرانسه دهه 1700 افتتاح کند…
در آیندهای نزدیک، در ساردینیا، سکونتگاههای باستانی دوباره زنده میشوند و بار دیگر میزبان انسانها میشوند. عموهای میلا، میراث پدرش را از او میدزدند. او پس از ماجراهای فراوان، موفق به انتقام میشود. با وجود این، دختر هنوز برای یافتن آرامش تلاش میکند و بنابراین تصمیم میگیرد در جستجوی خود، سفری معنوی را آغاز کند.