پس از یک فقدان تراژیک، پدری داغدیده میکوشد در حالی که با یک مهمان ناخوانده، غیرمنتظره و غیرقابلپیشبینی روبهروست، پسران خردسالش را بزرگ کند.
فیلم
آرورا ده ساله از همسایه آدمکش خود میخواهد هیولایی را که به اعتقاد او تمام خانوادهاش را خورده است، بکشد. برای محافظت از آرورا، او باید با هجوم قاتلان مبارزه کند و در عین حال این واقعیت را بپذیرد که برخی از هیولاها واقعی هستند.
کری از مدتها پیش شیفتهٔ افسانهٔ محلی «آدمخوکیهای تپهٔ خوک» بوده است؛ موجوداتی چندشآور که زاد و ولد میکنند و در آن منطقه آشوب به پا میکنند. با ناپدید شدن دهمین زن، کری دیگر نمیتواند این فکر را از سرش بیرون کند که شاید این داستانها چیزی فراتر از یک افسانه باشند.
یک سفر عاشقانه به کلبهای دورافتاده برای سالگردشان، رنگ و بوی ترسناک به خود میگیرد وقتی حضور موجودی تاریک آشکار میشود و زوج را وادار میکند با گذشتهٔ وحشتناک آن ملک روبهرو شوند.
در فیلم در شهر خبری نیست هست، مریم زن پولداری است که دو بار ازدواج کرده و شوهرانش مردهاند. جواد که کارش مسافرکشی است بعد از اینکه مریم را به منزلش میرساند مورد حمله دو ناشناس قرار گرفته و اتومبیلش نیز دچار خسارت میشود و...
ساسان سرکش، یک ایرانی است که پس از سی سال دوری از وطن، به ایران میآید. در فرودگاه مهرآباد، رانندهای به نام الیاس، را به هتل میبرد و فردای آن روز به اتفاق همراهی زادگاه ساسان، تبریز، میشوند. در بین راه، الیاس پی میبرد که ساسان با حالی پریشان قصد خودکشی دارد.
ایرج که از ایران فرار کرده به شوروی رفته و پلیس مرزی او را دستگیر میکند، اما دوستش رضا به او کمک میکند تا فرار کند...
کارتیک و آنو که به تازگی ازدواج کردهاند، یک آپارتمان قدیمی میخرند و زندگی خود را آغاز میکنند، اما خیلی زود شاهد اتفاقات عجیبی در خانه میشوند و فکر میکنند که این یک عمل شیطانی است، اما خیلی زود حقیقت تکاندهندهای را کشف میکنند.
پس از یک اتفاق غم انگیز، زنی خود را تنها می یابد در حالی که دیگران به زندگی خود ادامه می دهند، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.
سلیمان که بیکار است، برای یافتن کار از روستا به شهر میرود. او برادر کوچکترش نمکی را که مبتلا به اسکیزوفرنی است، با خود میبرد و به خانه برادر دیگرش مراد که در شهر زندگی میکنند، میرود. اما مراد شروع به آزار نمکی میکند و باعث میشود که نمکی دچار تنش بیشتری شود. نمکی پسری را به گمان اینکه برادرش است، میرباید و به بالای یک ساختمان ناتمام میرود. اما سلیمان و پلیس در تعقیب او هستند.