وال، یک سخنران انگیزشی، پس از مرگ مادرش دچار خارش شدیدی در سر میشود که زندگی او را مختل میکند. هرچه وسواس او به خاراندن بیشتر میشود، ترسها و خاطرات سرکوبشدهی او آشکار شده و واقعیت و توهم در هم میآمیزند. این ماجرا او را به مرز جنون میکشاند و نشان میدهد که شاید چیزی فراتر از ذهنش او را کنترل میکند....
PG-13
داستان در دهه 1990 میلادی جریان دارد و سفر عاطفی و پر از اکشن باچالا مالی، یک قهرمان روستایی، را دنبال میکند. روایت ترکیبی از درام شدید و رومانس است که بر چالشها و رشد شخصی شخصیت اصلی در پسزمینهای روستایی تمرکز دارد.
یک جامعهستیز بینهایت عاشقپیشه از یک بیمارستان روانی فرار میکند و به خانهی یک ستارهی پاپ دههی نود حمله میکند. او فقط میخواهد دوست داشته شود؛ اما او فقط میخواهد زنده بماند.
هنگامی که یک زندانی مرموز به زندانش منتقل میشود، کلانتر یک شهر مرزی با خشم یک کارتل بیرحم روبهرو میشود.
یک بازرس پلیس که تنزل درجه یافته است، به تحقیق دربارهی یک باند جعل جواهرات میپردازد و درگیر دنیایی خطرناک از جرم و جنایت میشود که جانش را به خطر میاندازد.
مکانیک اهل فیلادلفیا، جانی، با شگفتی درمییابد که پدر گمشدهاش یک دوک است. اما دوک آنطور که انتظار داشت نیست، و احساسات رو به رشدش نسبت به مشاور دوک، پرودنس، نیز او را غافلگیر میکند.
الهه فراموشی، منگ پو، ادارهکننده دنیای زیرین است و امور روزمره آن را مدیریت میکند. در مقابل، یوه لائو، خدای عشق در بهشت، مسئول پیوندهای زناشویی و ازدواجهاست. یکی سرخپوش و دیگری سفیدپوش، در نگاه اول دو شخصیت کاملاً مستقل در اسطورهها به نظر میرسند، اما پیوندی جداییناپذیر با یکدیگر دارند.
دختری مزرعهنشین در جستوجویی حماسی برای بازپسگیری یادگاری ارزشمند خانوادگیاش، راهی شهری عجیب و خطرناک میشود؛ جایی که عشق واقعیاش را مییابد – اما برای نجات روح او، باید قدرت سرنوشت و آواز را به سختترین آزمون ممکن بگذارد.
دِو آمبر، پلیسی بیرحم، درست پس از حل یک پروندهی قتل، در یک حادثه حافظهاش را از دست میدهد. اکنون او باید دوباره این پرونده را بررسی کند، در حالی که باید فقدان حافظهاش را از همه پنهان نگه دارد، جز از معاون کمیسر پلیس، فرحان خان.
دلقک دست و پا چلفتی و بیمزۀ ریچارد "استیچیز" گرندل در جشن تولد دهمین سالگرد تام کوچک سرگرمی میکند، اما پسر و دوستانش با استیچیز شوخی میکنند و بند کفشهایش را گره میزنند. استیچیز لیز میخورد، میافتد و میمیرد. شش سال بعد، تام برای دوستانش جشن تولدی در خانه برگزار میکند، اما استیچیز زنده میشود تا نوجوانان را تعقیب کند و انتقام مرگش را بگیرد.
شوالیهای بیباک به سرزمینی مرگبار قدم میگذارد تا روح برگزیده را نجات دهد. در برابر جادوگران، شیاطین و دشمنانی بیرحم میایستد و درمییابد که بازگشت او ممکن است باعث آشوب شده و بشریت را به نابودی بکشاند.
توتسکو دانشآموز دبیرستانیایست که توانایی دیدن "رنگهای" درون دیگران را دارد؛ رنگهایی از شادی، هیجان و آرامش، و رنگی که از همه بیشتر دوستش دارد. کیمی، همکلاسیاش در مدرسه، زیباترین رنگ را از خود ساطع میکند. با اینکه توتسکو هیچ ساز موسیقی نمینوازد، با
در کشوری که آموزش دادن به دختران نوعی شورش تلقی میشود، زنی آیندهنگر با شجاعت قدم پیش میگذارد تا ذهنهای جوان را به رؤیاپردازی وادارد. زمانی که نوآوری آنها توجه جهانیان را جلب میکند، موفقیتشان جرقهای از امید میزند—و البته مخالفتهایی را نیز برمیانگیزد. در حالی که تهدیدها نزدیک میشوند و بهای سنگینی پرداخت میشود، شجاعت و همبستگی آنها جنبشی را شعلهور میسازد که میتواند برای همیشه جهان را دگرگون کند.