پاسبانی که هدفش ترفیع است به طور غیرمنتظره ای با مشکلات زیادی مواجه می شود. در مواجهه با مسائل با شوخ طبعی و دلسوزی، برای غلبه بر آنها تلاش می کند.
هنگامی که در یک تابستان آرام، زنی مرموز برای تعطیلات وارد یک خانه اجارهای میشود، وقوع حوادثی تاریک، آرامش زندگی مالک و اطرافیانش را کاملا به هم میریزد و…
یک قاضی عادل و یک رئیس جنایتکار، هر یک پسران خود را به شیوهای متفاوت تربیت میکنند. اما حادثهای پیش میآید که آنها را وادار میکند مرزهای خود را بشکنند و برای حفظ فرزندانشان تغییر کنند، به گونهای که مرزهای میان عدالت و جنایت محو میشود.
دختر چوی جین هیوک به خانه بازمیگردد در حالی که بدنش آغشته به خون است و به قتل یکی از دوستانش مظنون میشود. در همین حین، کودکی دیگر ناپدید میشود و با بالا گرفتن تنشها، خانواده و دوستان یکدیگر را متهم میکنند.
در حالی که یک نویسنده برای تکمیل آخرین رمان خود تلاش می کند، متوجه می شود که...
لانگ در حاشیه صحرای گبی در شمال غربی چین، پس از آزادی از زندان به زادگاهش بازمی گردد. در حالی که برای تیم گشت سگ محلی کار می کرد تا قبل از بازی های المپیک شهر را از سگ های ولگرد پاکسازی کند، او ارتباط نامحتملی با یک سگ سیاه پیدا می کند. این دو روح تنها با هم سفری را آغاز می کنند.
هریت وقتی متوجه میشود که آهنگهای خاصی میتوانند او را در زمان به عقب برگردانند، هنر تقلید از زندگی را پیدا میکند. در حالی که او گذشته را از طریق خاطرات عاشقانه دوست پسر سابقش زنده می کند، سفر در زمان او با یک علاقه جدید در حال رشد در زمان حال برخورد می کند. همانطور که او سفر خود را از طریق ارتباط هیپنوتیزمی بین موسیقی و حافظه طی می کند، از خود می پرسد - حتی اگر بتواند گذشته را تغییر دهد، آیا باید این کار را انجام دهد؟
من از حکایت عشق تو بس کنم، هیهات! فیلمی اپیزودیک با موضوعات اجتماعی و مفاهیم عاشورایی است.
ساکنان التقاطی یک شهر کوچک جزیره ای زیبا باید در قتلی هیجان انگیز و کشف یک میلیون دلار دست به کار شوند که منجر به یک سری تصمیمات بد فزاینده می شود که جامعه زمانی صلح آمیز را به هم می زند.