فیلم تو سریال

پارک "جلی استون" سالگرد صد سالگی خود را جشن می گیرد که ممکن است آخرین سال آن باشد چون شهردار می خواهد پارک را تعطیل کرده و زمین آن را بفروش برساند.اگر پارک تعطیل شود "یوگی" خرسه و "بوبو" خانه خود را از دست می دعند.آنها با همراهی یک جنگلبان تلاش می کنند پارک را نجات دهند...

"دکارد شاو" (جیسون استتهام) پس از مرگ برادرش، به دنبال گرفتن انتقام از دامنیک تورتو (وین دیزل) و گروهش می‌باشد...

داستان فیلم در زمانی رخ می دهد که انسانها در پایین نردبان تکاملی قرار دارند در این بین یک زن جوان و عادی (میلا کونیس) به جرم ترور ملکه جهان مورد هدف قرار میگیرد چرا که وجود او تهدیدی برای پایان دادن به سلطنت ملکه است...

جاسوس سازمان CIA ناپلئون سولو (هنری کویل) و مامور سازمان KGB روسی ایلیا کوریاکین (آلیسیا ویکاندر) با شروع جنگ سرد مجبور می شوند تا دشمنی های کشورهایشان را کنار بگذارند و در کنار هم کار کنند. هدف آنها از کار انداختن یک شبکه جنایی خطرناک که می خواهد تا جهان را در هرج و مرج غرق کند، می باشد.

دو موش از انجمن امداد و نجات در جستجوی دختر کوچکی هستند که توسط شکارچیان گنج ربوده شده است...

یک تروریست بازنشسته پس از ربوده شدن دخترش مجبور می شود به زندگی تاریک گذشته خود باز گردد...

این فیلم داستان «آلن تارنینگ» ریاضیدان انگلیسی است که در جریان جنگ جهانی سعی در شکستن کد انگیما دارد...

درباره مادری افسرده ادل و پسرش هنری می باشد. هنری در یک حادثه آسیب می بیند و پلیس شروع به جستجو برای پیدا کردن مقصر حادثه می کند….

فارگو، داکوتاي شمالي. «مارج گاندرسن» (دورمند)، پليس محلي، زن بارداري است که تحمل، سادگي و رفتار مهربانش، ذکاوتش را پنهان کرده است. وقتي جسد دو سرنشين اتومبيلي در نزديکي جسد يک پليس کشف مي شود، «مارج» اين اتفاق را با پرونده ي دو خلافکار به نام هاي «کارل» (بوشمي) و «گيار» (استورمار) کنار هم مي گذارد...

یک ستاره سینمایی و یک نو عروس افسرده که با هم هیچ نسبتی ندارند، یکدیگر را در توکیو می بینند و رابطهای بین شان آغاز می شود.

دو سگ خالدار به نامهای پانگو و پردیتا صاحب ۱۵ توله میشوند. زن شیطان صفتی به نام کرولا که به شدت به پوست پالتو علاقه دارد و زیر دستانش دستور میدهد تا توله ها را بربایند و از پوستشان پالتو درست کنند...

داستان فیلم درباره پسری به نام الکساندر است که مایه ی ننگ خانواده اس است و خانواده اش هیچ برنامه ای برای شرکت در جشن تولدش ندارند. الکساندر که شدیداً دلش به حال خودش می‌سوزد، نیمه شب تولدش برای خود یک ظرف بستنی گردویی می‌ریزد و آرزو می‌کند تا بقیه ی اعضای خانواده یک روز دردِ زندگی ای را که او خوب با آن آشنا است را تجربه کنند و...

«وارن اشميت» (نيکلسن)، در شصت و شش سالگي، پس از سال ها کار بيمه، تازه بازنشسته شده ولي رفته رفته به اين نتيجه مي رسد که دوران بازنشستگي، آن دوران ايده آلي نيست که فکرش را مي کرده است...