یک راهزن جسور که برای بقا میجنگد و در میان درگیریها با دشمنان قدرتمند، در تلاش است تا قلمرو خود را بنا کند و به «پادشاهی بدون سرزمین» تبدیل شود.
PG-13
در سال ۲۰۰۸، گروهی از مردان از دانمارک و سراسر اروپا بزرگترین سرقت تاریخ دانمارک را انجام میدهند. کاسپر، یک بوکسور که فرصتهای زیادی در زندگی برایش باقی نمانده، از سوی طراحان خارجی این سرقت پیشنهادی دریافت میکند تا نقشه آن را طراحی کند.
ویولت، مادری بیوه که پس از سالها برای اولین بار قرار ملاقات دارد، به رستورانی مجلل میرود و با دیدن هنری، مردی جذابتر و خوشبرخوردتر از حد انتظارش، احساس آرامش میکند. اما این ارتباط شیرین بهتدریج رو به تلخی میگذارد، چرا که ویولت با پیامهای ناشناس و آزاردهندهای که روی گوشیاش ظاهر میشوند، ابتدا عصبی و سپس وحشتزده میشود.
یک قایقسواری آخر شب در نیویورک به نبردی ناامیدانه برای بقا تبدیل میشود، زمانی که یک موش بازیگوش به هیولایی واقعی بدل میگردد.
جان دورسی، کلانتر تحت فشار، در آستانهی از دست دادن همسر و شغلش است. او با باچ هایدن، مارشال قلدر ایالات متحده، همراه میشود تا یاغیای به نام امیلی روسک را به گروگان بگیرند. اما با آغاز نبردی از ارادهها، امیلی موفق میشود گروه تعقیب را به جان هم بیندازد. با نزدیک شدن همسر مهاجم امیلی و دار و دستهاش، امیلی و جان درمییابند که برای زنده ماندن به یکدیگر نیاز دارند.
تال و ماریا پس از اینکه متوجه می شوند برادر بزرگترشان مسئول مخفی کردن اطلاعات ارزشمندی است، ادیسون بی میل را برای پاسخ ردیابی می کنند.
در این کمدی دیوانهوار با الهام از دهه ۱۹۵۰، شوهری سرکوبشده تلاش میکند همسر نانآور خود را برای دریافت بیمه عمرش به قتل برساند.
وقتی پسرش درون کنسولگری آمریکا ناپدید میشود، سارا، سرباز سابق نیروهای ویژه، هر کاری از دستش برمیآید برای پیدا کردن او انجام میدهد — و پرده از یک توطئهی تاریک برمیدارد.
در دوران انقلاب، ماری آنتوانت و محافظ او، اسکار فرانسوا دو ژرژیه، با انتخابهای دشواری روبهرو میشوند؛ زنانی که در حال رشد و شکلگیری در نقشهای منحصربهفرد خود هستند.
پس از آنکه شبی خوش برای پسران دو خاندان جنایتکار رقیب به فاجعه کشیده میشود، هری دا سوزا فراخوانده میشود تا مشکل را از میان بردارد. در حالی که ریچی استیونسون، رئیس یکی از خاندانها، بهدنبال انداختن تقصیر بر
سیگنال طلسم، DARKCOM را به یک ساختمان آپارتمانی ویران میبرد. اما آیا این واقعاً لانه خرگوش است... یا دام؟ دانته ریشههای واقعی خود را میآموزد.
هنگامی که اسکات و ترزا لرت متوجه میشوند که پسرشان آستین هم مبتلا به اوتیسم است و هم از بیماری استخوان شکننده رنج میبرد، در ابتدا نگران آینده او میشوند. اما با ایمان روبهرشد اسکات و روحیه خارقالعاده آستین، آنها «شکستناپذیر» میشوند و حتی در سختترین لحظات، شادی، قدردانی و شجاعت را مییابند.
ناتالیا به این فکر میافتد که آیا میتواند به گروهی از متحدان غیرمنتظره اعتماد کند یا نه. همزمان با مطرح شدن پرسشهایی درباره گذشتهاش، خاطرات دردناکی از دل تاریکی بیرون کشیده میشوند.